سه حکایت افزوده
حکایت اول
العهده علی الراوی؛ نقل میکند که طلبه جوانی بعد از چند سال تلمذ در قم، برگشته بوده به ده خودش؛ فی المثل دایکندی و قرار بوده طبق معمول، منبری برود و روضهای بخواند. فصل تابستان بوده و هوا نسبتا گرم. آخوند جوان در شروع منبر تشکر میکند از مردمی که در این هوای سرد از راه های دور و نزدیک تشریف آورده اند روضه و در ضمن بنز و کادیلاک، به سرعت از خیابانها میگذرند، مراقب آنهایی که پیاده خیابانها را گز می کنند هم باشند تا گل و لایی که پاشیده می شود لباس عابران بیچاره را آلوده نکند. مردم ساده دایکندی به هوای گرم نگاه میکنند و به الاغهای بسته در آخورشان؛ عقلشان به جایی قد نمی دهد. فکر میکنند این از کثرت علم و جهان دیدگی شیخ است. او لابد جهان را از افق اعلی نظاره میکند که حرفهایش به وضعیت ظاهری آنها سر نمیخورد. اما نگو که طلبه حکایت ما یکی از منبرهای مرحوم حاج شیخ احمد کافی را که احتمالا برای مردم شمال تهران ایراد کرده بود از حفظ برای مردم میخوانده. این حکایت راست یا دروغ مهم نیست که آنهمه به قول مولانا «صورت افسانه» است و مهم آن حقیقت پنهان در درون حکایت و افسانه ها می باشد.
حکایت دوم
اگر در سند حکایت اول شبههای وارد بود، حکایت دوم را از روای ثقهای به نام سید ضیاء قاسمی؛ اعلی الله مقامه شنیدم که می گفت: اوایل انقلاب در افغانستان، وقتی از طرف امام حمینی آخرین جمعه ماه مبارک رمضان به عنوان روز جهان قدس اعلام شد قرار بود در یکی از روستاهای بهسود به همین مناسبت تظاهراتی برپا شود؛ روز تظاهرات در میان مومنان شبهه ای پیدا شد که کدام یک از دو طرف دعوا را باید فحش داد؛ اسراییل یا فلسطین را؟ وقتی شبهه را برای آگاهان امور مطرح کردند آنها با مراجعه به متون، ثابت کردند که آنکه سزاوار فحش دشنام است فلسطین است نه اسراییل؛ که نامش در قرآن کریم بارها برده شده.
حکایت سوم
متاسفانه مردم ما دیرگاه است که در کار «فروختن» و «فرو ریختن» مواریث فرهنگی و طبیعی شان است و از ساختن و آفریدن دست کشیده اند. مسافری که به افغانستان امروز سفر میکند با گشت و گذار اندک در کوچه و بازار متوجه می شود که تمام موارد مصرفی-صنعتی مردم از پودر لباسشویی و روغن نباتی و انواع کیک و کلوچه گرفته تا لباس و وسایل مدرن، همگی مارک خارجی دارند و عنقریبا است که صنعت تولید نسوار که از بومی ترین فنآوری افغان ها در خاومیانه به حساب می آمد نیز در دست چینیان زیرک و سخت کوش بیفتد. این مسافر اگر اندکی اهل معقول نیز باشد و سری به کتابخانه ها و کتابفروشی ها و مدارس و مساجد این کشوز بزند، باز وضع را به همین منوال خواهد یافت. چند وقت قبل با خود انیشیده بودم و حالا می نویسم که فی المثل؛ یک روحانی ما اگر روضه خوان باشد باید جزوه ی مرثیه هایش از خارج بیاید، اگر مساله گو باشد رساله اش از خارج بیاید و اگر مدرس باشد نیز شروح و متونش باید از خارج وارد شود. حال، چنین است اگر از مدرسه عالمان سر به معابد دینی بزنی خواهی دید که کتاب دعا و ذکرشان نیز در یکی از کشورهای خارجی چاپ شده است.
حکایت چهارم
از این کبرا و صغرا و آسمان و ریسمان است که من نتیجه میگیرم که کارهایی از این دست که دوست خوش ذوق و استاد جهان دیده و باتجربه ام جناب «ظاهر سپاس» انجام می دهد، هرچند در کشورهای دیگر ممکن است تکراری و معمولی انگاشته شود در کشور ما لازم و ارزشمند و حتی نو است. مهم این است که در این کشور به انواع ترفندها بتوان سلاح جهل را از دست مردم گرفت و کتاب داد دستشان و این کتاب هم لازم نیست حتما «فصوص الحکم» باشد. این کتاب ها باید در قدم اول اموزه های لازم و ضروری و سادهای باشد که مثلا در همین کتاب «از هر باغ شکوفهای» گرد امده است.
هر گونه تلاش دانشی، حداقل دست ردی است به سینه جهالت فراگیر و دیرپا در این کشور، عمر استاد سپاس بلند باد.
سیدابوطالب مظفری